سراب

غیر تو هرچه هست، سراب و نمایش است

سراب

غیر تو هرچه هست، سراب و نمایش است

Hamlet Quotes - Part 1

پنجشنبه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۰۵ ق.ظ

* هملت، ویلیام شکسپیر، ترجمه مسعود فرزاد، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی (23 تا 27 تیر 94)


1

گیلدرستن: قربان!

روزنکرانتز: حضرت هملت!

هملت: به به، رفقای عزیز من! گیلدنسترن حالت چطور است؟ آه روزنکرانتز؟ خوب بچه‌ها با روزگار چه می‌کنید؟

روزنکرانتز: قربان، روز و شبی می‌گذارنیم، نه خوب، و نه بد.

گیلدنسترن: خوشوقتیم از اینکه زیاده از حد خوشبخت نیستیم. روزگار ما را بر فرق سر خود جای نداده است.

هملت: زیر پای خودش نیز نگذاشته است؟

روزنکرانتز: نه، قربان.

هملت: پس شما در نزدیکی کمر او جا دارید که حد وسط الطاف نهائی او باشد؟ آری، جهان فاحشه‌ایست...


2

(پولونیوس داخل می‌شود)

پولونیوس: سلام علیکم آقایان.

هملت: گوش بدهید، گیلدنسترن، روزنکرانتز، هر دو گوش خود را باز کنید و به دقت بشنوید چه می‌گویم. آن کودک سالخورده که آنجا می‌بینید هنوز از قنداق خود بیرون نیامده است.

روزنکرانتز: شاید برای بار دوم داخل قنداق شده است. زیرا معروف است که مرد پیر بار دیگر به حالت طفلی بازمی‌گردد.


3

(چهار پنچ بازیگر وارد می‌ شوند)

هملت: خوش آمدید آقایان. همه‌تان خوش آمدید. حال تو چطور است، خوب است؟ خدا را شکر! رفقا راستی از دیدار شما خیلی خوشحال شدم. آه، تو رفیق قدیمی خودم! آخرین بار که ترا دیدم چهره‌ات خالی از ریش بود، اما حالا حاشیه‌دار شده است. آمده‌ای به دانمارک تا ریش مرا گیر بیاوری؟ عجب، خانم جوان محبوب من. به مریم قسم از آخرین دیدار ما تاکنون، شما قد کشیده به آسمان نزدیک‌تر شده‌اید. اما امیدوارم صدایتان هنوز خراب نشده باشد.

[تا پایان حکومت کرامول در انگلستان، یعنی تقریبا تا 1660 میلادی رسم نبود که زن روی صحنه ظاهر شود. به جای زن‌ها، پسرهایی که هنوز صدایشان زیر بود بازی می‌کردند. هملت اینجا با چنین بازیگری مشغول گفت‌وگوست و او را سابقا در رل عروس داستان مشاهده کرده است.]


4

بازیگر اول: هان اینک بانوی ژنده‌پوش را ببینید...

هملت: بانوی ژنده‌پوش؟

پولونیوس: بله، این خیلی خوب است. «بانوی ژنده‌پوش» خیلی خوب است.

بازیگر اول: «... که با پای برهنه به این طرف و آن طرف می‌دود، و سیلی از اشک‌های کورکننده از چشمانش فرو می‌ریزد، چنانکه شعله‌های آتش را تهدید به خاموش‌شدن می‌نماید... بر سر وی، تا چند دقیقه پیش از این، گوهر جای داشت... ولی اینک در همان‌جا زحم بزرگی دهان باز کرده است... وی دور ران‌های نزار خود که بر اثر زائیدن‌های فراوانش خسته و فرسوده شده بودند، هیچ لباس فاخری نپوشیده... بلکه فقط پتوی کهنه‌ای که در میان آن جنجالِ وحشت‌زا در دسترس خود یافته بود پیچیده است... آه، هرکس که این منظره‌ی فجیع را می‌دید... با زبانی که زهر از آن می‌ریخت... بر روزگار و طالع لعنت می‌فرستاد... و آن را بی‌شرافت و خائن می‌خواند!»


5

هملت: ...جناب پولونیوس، امر بفرمایید که از این بازیگران خوب پذیرایی کنند.

پولونیوس: قربان، مطابق لیاقتشان از ایشان پذیرایی خواهم کرد.

هملت: نه، نه، پولونیوس... شما را به‌خدا، بهتر از این، از ایشان پذیرایی کنید. اگر بخواهید با مردم مطابق لیاقتشان رفتار کنید باید همه را بی‌استثناء زیر تازیانه بِکشید. بروید آقا، و آن‌گونه که از بزرگواری شما شایسته است از ایشان پذیرایی کنید. در آن صورت، هرچه لیاقت ایشان کمتر باشد، رفتار شما بیشتر مقرون به بزرگواری خواهد بود. بفرمایید بروید.


  • ۲۲ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۰۵
  • بی‌قرار