درآمدی بر تولد بیست و نه سالگی
امروز 29 سالم تموم میشه.
یعنی از سال بعد دیگه نمی تونم به خودم بگم بیست و چند ساله. بقیه هم نمی گن.
این خیلی ترسناکه.
امیدوارم فردا (امروز) و روزهای بعد خدا عمر و توان روحی بده تا بتونم مجموعه ای از یادداشت های 29 سالگی رو بنویسم. شاید اینا چیزایی باشند که بنویسم درباره شون:
تأملی بر بیست و نه سالگی
فهرست آرزوها و ترس هام تو این سن و لحظات
فهرست مهم ترین سوالاتم
فهرست کارایی که آدما برای روز تولدم امسال برام کردن
فهرست یه سری آدما
فهرست تمام کارهایی که تو باقی عمر می خواهم انجام بدم (now is good طور)
یه سال شمار حاوی مهمترین وقایع زندگی ام از اول تا حالا
یه سری قول به خودم و خدا
یه برنامه ریزی بهتر تو امسال
یه هدف گذاری برای اینکه سال بعد حسرتی نداشته باشم، یا حداقل حسرتام کمتر باشه
یه وصیت نامه به روز شده
یه نامه به خودم به عنوان تهدید و اولتیماتوم (ضرب العجل!)
خیلی حرف هست خلاصه که خودم باید به خودم بگم
و دست آخر که دلم غمگینه... بسیار... امسال مادر دیگه نیست. و من الان که چشمام خیس شدن با نوشتنش تازه می فهمم چقدر حیف شد. و چقدر ضرر کردم. و چقدر حسرت می خورم... از اینکه امسال از شمار کسایی که یادشون بود، زنگ می زدن، هدیه می دادن و براشون مهم بودم، یکی کم شده... خدا رحمتت کنه، همیشه به عشق و دوست داشتن ت ایمان داشتم. همیشه می دونستم و مطlئن بودم ازت و ازش... رحمکِ الله
- ۲۳ مهر ۰۰ ، ۰۰:۴۲